سه‌شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۱ - ۰۹:۲۵
«نگهبان سرو» شروع کار محیط زیستی من برای نوجوانان است

فاطمه نفری، نویسنده داستان نوجوان «نگهبان سرو» معتقد است رده سنی نوجوان چون آغاز بلوغ فکری و جسمی است بستر مناسبی است برای اینکه درباره یک‌سری از مسائل با نوجوان‌ها حرف زد و ذهن‌شان را آماده کرد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ درخت‌ها می‌سوزند، از ریشه قطع می‌شوند، درد می‌کشند و می‌میرند؛ اما صدایشان درنمی‌آید. چاره چیست؟ آدم‌ها! آن‌ها که خود مسبب وضعیت نامساعد طبیعت هستند هم دردند و هم درمان. یکی از این درمانگرها، نویسندگان هستند. آن‌ها می‌توانند از احوال اکنون طبیعت و آینده خطرناکش بنویسند. فاطمه نفری در کتاب «نگهبان سرو» چنین کاری کرده است؛ از جنگل‌های مازندران گفته و آسیبی که در انتظارش است. در گفت‌و‌گو با وی که در ادامه می‌خوانید بیشتر با این داستان نوجوان آشنا خواهید شد:

شما برای نوجوانان می‌نویسید؛ چرا این گروه سنی را انتخاب کردید که مخاطب کلمات‌تان باشند؟
دلیل اصلی‌اش به علاقه خودم برمی‌گردد. من به نوجوان‌ها و همچنین داستان نوجوان خیلی علاقه‌مندم؛ به زبان نوجوان، پویا و ماجرامحور بودن داستان نوجوان. این‌ها خیلی مورد پسندم است. به همین جهت این داستان هم برای رده سنی نوجوان نوشته شده است. ضمن اینکه فکر می‌کنم این رده سنی، چون آغاز بلوغ فکری و جسمی است بستر مناسبی است برای اینکه درباره یک‌سری از مسائل با نوجوان‌ها حرف زد و ذهن‌شان را آماده کرد.
 
و چرا داستانی مثل «نگهبان سرو» را نوشتید؟
به عقیده من وقتی داستانی نوشته می‌شود زمان و موعد مقررش فرا رسیده که نویسنده آن را می‌نویسد. در حقیقت «نگهبان سرو» خواست که من آن را بنویسم. در داستان به مسائل مهمی پرداخته‌ام؛ مثلا سرو نماد ایران است و فکر می‌کنم حفظ خاک برای هر ایرانی‌ای در اولویت است و مهم‌ترین مساله‌ای است که شاید وقتی به بحران برمی‌خوریم خیلی جدی به آن فکر می‌کنیم. همچنین محیط زیست، مساله مهم دیگری بود که در این سال‌ها بسیار در خطر است و هرکس باید در حد توان خودش قدمی برای احیای محیط زیست بردارد. از ‌طرفی حماسه‌سازی‌ای که در داستان انجام دادم به‌ این جهت بود که نوجوان و جوان را با حماسه آشنا کنم و بگویم که او هم می‌تواند حماسه خلق کند. همچنین مساله توجه به گذشته ایران و بوم و اقلیم‌های مختلف در کشور. این‌ها بخشی از مسائل مهمی بود که در «نگهبان سرو» در کنار هم نشستند و داستان را ساختند.
 
قلم شما در این داستان روان است و ماجراها انگار خودبه‌خود به سمت خواننده می‌آیند؛ البته شاید من به این دلیل که شمالی هستم در این حد ارتباط برقرار کردم. آیا بازخوردی داشته‌اید که مخاطبان مختلف با آن به راحتی ارتباط گرفته باشند؟
با اینکه کار چند ماه است که چاپ شده؛ اما بازخوردهای مثبتی از آن گرفته‌ام. اتفاقا چندنفر از کسانی که کار را خوانده بودند شمالی بودند و می‌گفتند ما خیلی ارتباط گرفتیم و می‌پرسیدند شما خودتان شمالی هستید که کار را خوب درآوردید؟ این باعث خوشحالی من بود. غیر از این، نوجوانانی که کتاب را خوانده بودند ارتباط گرفته و کار را دوست داشتند. امیدوارم در ادامه هم این‌طور باشد.
 
این داستان تماما بر محور طبیعت است؛ از سوژه و شخصیت‌پردازی‌ها گرفته تا دیالوگ‌ها و فضای زمانی و مکانی. آیا خودتان تجربه زیسته‌ای در این حد نزدیک به طبیعت و توجه به حفظ آن داشته‌اید؟
در این فضای مشابه نه. من این کار را بر اساس تحقیق و پژوهش نوشته‌ام. خودم تجربه زیسته نداشتم؛ اما همیشه توجه ویژه‌ای به مقوله محیط زیست دارم؛ به فرزندم یاد می‌دهم که ما نباید طبیعت را کثیف کنیم یا حتی در موارد کوچک در زندگی روزمره مثل استفاده از پلاستیک‌ها، کاغذ، دستمال کاغذی، تفکیک بازیافت و دیگر موارد سعی می کنم که رفتار درستی داشته باشم. هر روز همه ما در زندگی با این موارد دست‌وپنجه نرم می‌کنیم. به نظرم می‌توانیم از همین مسائل کوچک استفاده کنیم و این فرهنگ را به فرزندان‌مان منتقل کنیم.

 
شما شمالی هستید؟
نه، متولد قم هستم؛ ولی اصالتم برای قزوین است.
 
این فضای شمالی را به واسطه تجربه نزدیک توانستید درآورید یا از طریق پژوهش‌ها؟
همه را با پژوهش به دست آوردم، غیر از فضاسازی کتاب که در جنگل است و با سفر به شمال آن‌ را دیده‌ام؛ فرهنگ و بوم شمال را با پژوهش به دست آوردم. شما به عنوان یک شمالی، نظرتان چیست؟ خوب نشسته بود در کار؟
 
بله، اینکه طبیعت در داستان‌تان این‌قدر مهم بوده است کاملا حس کردم؛ ولی کاش بیشتر از آن صحبت می‌شد. در این داستان، مسائل مهمی را مطرح کردید؛ از غفلت مردم نسبت‌به محیط زیست، دندان تیز کردن عده‌ای از قدرتمندان برای از بین بردن طبیعت و تغییر کاربری آن یا قاچاق چوب، در خطر بودن زندگی محیط‌بانان، حمایت کم قانونی از آنان و علاقه سپهر به سارا. اما هر کدام از این مسائل غیر از مساله عشق پدر سپهر به طبیعت، به خوبی پروبال نگرفتند. به نظر می‌رسد یکی از دلایل مهمش حجم کم کتاب است؛ چرا به یک رمان جان‌دار تبدیلش نکردید؟ می‌توانست حتی یک کار مجموعه‌ای شود که امروزه این فرم این‌قدر طرفدار دارد.
 بخشی از این مسائل به سلیقه برمی‌‌گردد. از طرفی با مخاطبی مواجه هستیم که سلیقه‌اش خواندن داستان‌های هر چه کوتاه‌تر است و از آن طرف هم مخاطبی داریم که کتاب‌های چندجلدی دوست دارد. به شخصه فکر می‌کنم برای بعضی نوجوان‌های امروزی که چندان کتابخوان نیستند و صبر و ‌حوصله رمان را ندارند، شاید انتخاب داستان بلند بهتر باشد. وقتی داشتم داستان بلند «نگهبان سرو» را می‌نوشتم دیدم می‌شود مختصر و مفید و چکیده حرف‌های داستانی‌ام را بزنم و مخاطب نوجوانِ من قبل اینکه حوصله‌اش سر برود کتاب را در یکی دو نشست بخواند. ضمن اینکه معتقدم در «نگهبان سرو» در حد یک داستان بلند، به سوژه‌های فرعی خوب پرداخته شده است. 
اما حقیقتا به این فکر نکرده بودم که بتوانم چندجلدی بنویسم. به هر حال فکر می‌کنم برای هر چیزی شروعی لازم است. «نگهبان سرو» شروع کار من در حوزه محیط زیست است؛ حوزه‌ای که در آن باید کارهای زیادی انجام دهیم.

البته اینکه گفتید نوجوانان کمتر کتابخوان هستند مثال نقضی هم دارد؛ مثلا می‌بینیم داستان‌های مجموعه‌ای خارجی که هر کدام از جلدهایشان 400 صفحه یا بیشتر هستند به چاپ‌های متعددی می‌رسند؛ یعنی مخاطب وجود دارد؛ اما داستان تألیفی‌ای که هیجان موردنیاز نوجوان را به او بدهد، نیاز عاطفی‌اش را برطرف کند و از دغدغه‌هایش بگوید کم داریم. داستان «نگهبان سرو» در این زمینه خوب عمل کرده است و هیجان، ماجرا و سوال و جواب دارد. به نوجوان دغدغه می‌دهد یا از دغدغه او حرف می‌زند و قصه‌محور است؛ اما این ظرفیت را هم داشت که بیشتر به سوژه‌های اصلی و فرعی داستان پرداخته شود. نظر شما در این‌باره چیست؟
نظر لطف شماست که کار را دوست داشتید. به نظرم «نگهبان سرو» می‌تواند شروع خوبی باشد و به این هم معتقدم که نوجوانان کتاب‌های چندجلدی ترجمه را خیلی خوب می‌خوانند؛ ولی یک بحثی هم وجود دارد و این است که الان بین تألیف و ترجمه یک تقابل می‌بینیم. نشرهایی که ترجمه‌های این چنینی را منتشر می‌کنند، تبلیغ بسیار خوبی برای فروش دارند و از طرفی هم انگیزه زیادی برای چاپ کارهای ایرانی ندارند. من در داستان «گزارش‌های امیر، پسر عاشق» هم مانند این اثر، داستانی بومی نوشتم و به منطقه بویین زهرای قزوین و زلزله سال 41 پرداختم و در کنار خط اصلی داستان، به پهلوان تختی هم اشاره کردم. معتقدم نویسنده‌ها باید به بوم خود بپردازند و آن را حفظ کنند. باید روی بوم‌مان کار کنیم و فرهنگ ایرانی را حفظ کنیم.
 
به بومی نوشتن اشاره کردید؛ نوشتن یا خواندن یک قصه بومی که روایتی ایرانی دارد چه نوع تجربه‌ای است؟ چه‌قدر متفاوت است با داستان‌هایی که فقط پوسته ایرانی دارند؟
اصلا قابل قیاس نیستند. در چند سال اخیر که با داستان‌های تهرانی، کافه‌ای و آپارتمانی مواجه‌ایم، می‌بینیم که چقدر از عمق داستان‌ها کاسته شده و داستان‌های سطحی‌ای تولید شده است. وقتی من به عنوان خواننده، کتابی را در دست می‌گیرم که نویسنده زحمت کشیده و پژوهش کرده است یا از فرهنگ خودش گفته، بسیار برایم جذاب و ارزشمند است. مثلا تمام آثار محمدرضا بایرامی از منطقه‌ای است که خودش در آن زیسته است. این یک ارزش افزوده است بر داستان و لازم هم است. فکر کنید ما فرهنگ کشورمان را رها کنیم و از چیزهایی بنویسیم که مال ما نیست؛ می‌بینیم که فرهنگی دیگر وجود ندارد و همه‌چیز نابود می‌شود؛ مثل لهجه‌ها که کم کم دارند از بین می‌روند؛ اما درمورد نوشتن یک اثر بومی باید بگویم که این نوع نوشتن برای نویسنده، قطعا سخت‌تر است. زحمات و پژوهش زیادی دارد و باید فضاسازی‌ها به خوبی دربیاید. اما تمام این زحمات قطعا ارزشش را دارد. 
 
همان‌طور که قبلا اشاره کردم علاقه سپهر به سارا یکی از موارد جذاب قصه بود؛ اما آن‌طور که باید و شاید روایت نشد و زود ماجرا باز و بسته شد. چون علاقه‌ای بین دو نوجوان بود در این حد نوشتید یا چون یک قصه فرعی بود؟
مساله این است که درباره پرداختن به عشق نوجوانی دو دیدگاه وجود دارد؛ بعضی‌ها می‌گویند این واقعیت است که شخصیت نوجوان متزلزل است و هر روز ممکن است به چیزی گرایش داشته باشد و از آن طرف هم می‌گویند نباید به مساله عشق دوران نوجوانی پرداخت. در حقیقت پرداختن به عشق مثل راه رفتن بر لبه تیغ است. نویسنده باید هوشمندانه و با حواس جمع حرکت کند.
 
به این دلیل نوجوان داستان را بزرگ‌تر یعنی حدود 17 سال انتخاب کردید؟
بله، من این تجربه را در کارهای پیشینم هم داشته‌ام. عشق را در سنین اول نوجوانی یا در 16 سالگی روایت کردم و دیدم که مخاطب نوجوان آن را دوست دارد. نمی‌توانیم با نوجوانی مواجهه داشته باشیم که بگوید این قضیه را تجربه نکرده است؛ کمابیش به طور کم یا زیاد همه تجربه داشته‌‌اند. من در «نگهبان سرو» سعی کردم به این جنبه بپردازم ولی با رنگ‌‌وبوی حماسه. مثلا به داستان بیژن و منیژه‌ی شاهنامه ربطش دادم و سعی کردم به این عشق عمق ببخشم.
 
کتاب دیگری هم در دست نگارش دارید؟
دو کار باز دارم؛ یکی نوجوان است و دیگری بزرگسال.
 
و در پایان، این دو اثر مرتبط به محتوای آثار قبلی‌تان است یا فضای جدیدی دارد؟
کار نوجوانم از منظر پرداختن به حماسه، نگاه مشابهی با نگهبان سرو دارد؛ اما کار بزرگسالم اندکی متفاوت است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها